داستانک.شعر.دانلود

تو نظرات یه یادگاری واسم بزار

داستانک.شعر.دانلود

تو نظرات یه یادگاری واسم بزار

آیا می دانستید؟

آیا می دانستید؟


آیا میدانستید گوش جیرجیرک روی پاهایش است ؟

آیا میدانستید مورچه می تواند بیش از پنجاه برابر وزن خودش را بلند کند ؟

آیا میدانستید که اگر چیزی رابا ایمان از خداوند بخواهید به شما عطا خواهد شد ؟

آیا میدانستید جغدها قادر به حرکت دادن چشمان خود در کاسه چشم نمی باشند؟

آیا میدانستید که انسان در طی طول عمرش دهانش سی هزار لیتر بزاق ترشع میکند؟

آیا میدانستید قد فضانوردان هنگامی که در فضا هستند ۵ تا ۷ سانتی متر بلندتر می گردد؟

آیا میدانستید که کسانی که قرمز میپوشند از اعتماد بیشتری نسبت به خود بر خوردارند ؟

آیا میدانستید مهمترین عامل افزایش طول عمر، داشتن تناسب اندام بهمراه وزنی مناسب است؟

آیا میدانستید کرم حلقوی ۱۲ روز زندگی می کند و سگ ماهی دریاچه بیش از ۱۵۰ سال عمر دارد ؟

آیا میدانستید آنهایی که از نظر احساسی بسیار قوی به نظر میرسند در واقع بسیار ضعیف و شکننده هستند ؟

آیا میدانستید که سه جمله ای که بیان آنها از همه جملات سخت تر است دوستت دارم متاسفم و به من کمک کن میباشد ؟

آیا میدانستید که کسانی که لباس مشکی به تن میکنند نمیخواهند مورد توجه قرار گیرند ولی به کمک و درک شما نیاز دارند ؟

آیا میدانستید قد انسان تا 20، 25 سالگی و گاها 40 سالگی بلند می‌شود و از چهل سالگی به بعد، قد انسان هر دو سال حدود 6 میلی‌متر کوتاه می‌شود ؟

آیا میدانستید جنین در رحم مادر می تواند سکسکه کند؟

آیا میدانستید انسان ها روزانه به طور متوسط 5هزار کلمه صحبت می کنند که 80 درصدش با خودشان است؟

آیا میدانستید آب داغ زودتر از آب سرد یخ می زند؟

آیا میدانستید که عدد ۲۵۲۰ را میتوان بر اعداد ۱ تا۱۰ تقسیم نمود بدون انکه خارج قسمت کسری داشته باشد؟

آیا میدانستید که بیشترین ضربان قلب راقناریها با۱۰۰۰بار در دقیقه وکمترین را فیل با۲۷ بار در دقیقه دارد؟

آیا میدانستید که هر سال از ۶۰۰/۵۵۷/۳۱ثانیه تشکیل شده است؟

آیامیدانستید قلب انسان بطور متوسط 100 هزار بار در سال میتپد؟

آیا میدانستید قلب میگو در سر آن واقع است؟

آیا میدانستید شمپانزه ها قادرند مقابل آینه چهره خود را تشخیص دهند اما میمونها نمیتوانند؟

آیا میدانستید اختراع پیچ گوشتی پیش از پیچ صورت گرفت؟

آیا میدانستید مزه سیب، پیاز و سیب زمینی یکسان میباشد.و تنها بواسطه بوی آنهاست که طعم های متفاوتی می یابند؟

آیا میدانستید چشم‌های ما از بدو تولد همین اندازه بوده‌اند، اما رشد دماغ و گوش ما هیچ‌وقت متوقف نمی‌شوند؟

آیا میدانستید تنها قسمت بدن که خون ندارد، قرینه چشم است؟

آیا میدانستید پشه ها رنگ آبی را دوست دارند؟

آیا میدانستید مخترع آدامس یک فرمانده ارتش بود؟

آیا میدانستید شتر در 3 دقیقه 95 لیتر آب می‌خورد؟

آیا میدانستید30 برابر مردمی که امروزه بر سطح زمین زندگی می‌کنند، در زیر خاک مدفون شده‌اند؟

نکاتی برای دخترخانم ها در اولین قرار با آقا پسرها

نکاتی برای دخترخانم ها در اولین قرار با آقا پسرها



فرض کنید برای بار اول، با پسری (همکلاسی، ...) قراری گذاشته اید، قبل از رفتن و روبرو شدن با وی، در صحبتها و ارتباط اولیه چه نکاتی را باید رعایت کنید؟ در این مقاله به یک سری توصیه ها برای برخورد و عملکرد صحیح، اشاره می کنیم:

ما همواره در پی یافتن عشق حقیقی هستیم و در روابطمان با جنس مخالف، به دنبال دستیابی به آرامش و تفاهم بیشتر می گردیم. معمولاً، بیشتر روابط در ابتدا، لذّت بخش و شیرین است، اما به تدریج با بروز اختلافاتی، رو به شکست می انجامد، از طرفی در ابتدا دوست داریم هر رابطه ای در زندگی ما پایدار باشد، از طرفی دیگر هیچ تضمینی برای تداوم آن وجود ندارد، دخترخانم های محترم، برای تشخیص و تداوم یک رابطه ی مفید، به نکات زیر توجه کنید:



خودتان باشید! مهم ترین نکته در اولین ارتباط با یک پسر، این است که صرفاً خودتان باشید، بیشتر دخترها تحت تأثیر یک سری حرف های عامیانه، ظاهر و رفتار خود را متفاوت از خود واقعیشان، طوری نشان می دهند که مورد پسند پسر قرار گیرند. به یاد داشته باشید، اگر این رابطه ادامه پیدا کند، باید هر دو نفر از نظر تیپ رفتار و ظاهر، به همان صورت که روز اول دیده اند، باقی بمانند، امّا دریغ از آن که، طبع شما دوباره به حالت اول برمی گردد و با تغییر در رفتار و بروز ماهیت اصلی خود، اختلافات آغاز می شود. خیلی ضرورتی ندارد که آرایش و لباس خود را با مدلی خاص و عجیب درست کنید و در مقابل می توانید با ظاهر عادی خود حاضر شوید و در نوع نگاه و رفتارش دقّت کنید که آیا آن پسر شما را همین طوری که هستید پسندیده است یا خیر؟

دوستانه رفتار کنید، اساس هر رابطه بر پایه ی دوستی بنا شده است، بنابراین در ابتدای رابطه سعی کنید، احساسات و افکار او را درک کنید، البته لازم به ذکر است که هر پسری در روابط اولیه به دلیل عدم اطمینان، از بروز حس واقعی و درونی خود امتناع می کند، اما به مرور زمان و یافتن حس اعتماد و دوستی، شما را در احساسات درونی و حقیقی خود سهیم می کند، این خود، عامل اصلی در تداوم رابطه ی شما محسوب می شود.

احساس تملک نکیند، برخی دختران در روبطشان، دائماً دوست پسر خود را کنترل می کنند، اینکه کی؟ و به کجا؟ می رود، اگر شما یکی از آنها هستید، همین الان دست از این کار بکشید! بدترین چیزی که هر پسری را فراری می دهد این است که فکر کند کسی آزادی آنها را محدود می کند، حتی اگر دوست دخترشان باشد، در روابط وی با دوست های پسرش او را آزاد بگذارید و کنکاش نکنید، خونسرد باشید و به او زمان دهید تا نسبت به شما دلتنگ شود، در این موقع ناخودآگاه به دنبال شما می آید.

به او اعتماد کنید، اعتماد طرفین حکمیست الزامی در روابط دختر و پسر، هر گونه بدبینی در یکی از طرفین، ارتباط را به نابودی می کشاند، حس اطمینان را در خود تقویت کنید، به یاد داشته باشید از ابتدای رابطه، با کنکاش و سوالهای بی مورد در روابط وی با دیگران(مثل، صحبت با همکار خانم یا ...)، حس علاقه وی به شما هر روز کم تر می شود. البته همواره نظاره گر خوبی باشید و در صورت مشاهده ی علائم قطعی و اطمینان از خیانت در وی، مسئله را جدی بگیرید و با او برخورد کنید.

دخترانه رفتار کنید، رفتار دخترانه و ناز کردن برای دختران، همیشه مورد پسند پسران بوده است، اما فراموش نکنید بطور متعادل، در صورت افراط در این رفتار، در ذهن پسر افکار منفی شکل می گیرد و به نوعی دلزده می شود.

از بحث و جدل های بی مورد خودداری کنید، یکی از عمده دلیل های جدایی زوج ها، بحث و دعوا در مورد مسائلی است که در نهایت بسیار بی ارزش و احمقانه است! همواره به یاد داشته باشید که شما و دوست پسرتان، دو شخصیتی متفاوت با معیارها و صفاتی متفاوت هستید، بنابراین نمی توانید هیچ کدام از شما دقیقاً مثل دیگری رفتار کنید! اگر به تفاوت خصائص هر انسان با دیگری اعتقاد داشته باشید، با بکارگیری آن در رفتارتان همواره می توانید رابطه ای به دور از جنجال داشته باشید.
علاوه بر نکات فوق، در ابتدای رابطه، انتظار نداشته باشید که دوست پسرتان قول رابطه ای طولانی و تعهد زمان خاصّی را برای شما بدهد، چرا که این خواسته و مدت دوام این دوستی، تنها با گذشت زمان و چگونگی رشد آن رابطه نمایان می شود.

دلیل استفاده از واژه 120 سال زنده باشی !!!! ...

دلیل استفاده از واژه 120 سال زنده باشی !!!! ...

آیا میدانید که گاهی به هم می رسیم و می گوییم 120 سال زنده باشی یعنی چه و از کجا آمده؟
برای چه نمی گوییم 150 یا 100 سال یا ...


در ایران و در زمان ماقبل هجوم اعراب به ایران سال کبیسه را به این صورت محاسبه می کردند که به جای اینکه هر 4 سال یکروز اضافه کنند (که البته اضافه هم می کردند) هر 120 سال یک ماه را جشن می گرفتند و کل ایران این جشن برپا بود و برای این که بعضی ها ممکن بود یکبار این جشن را ببینند و عمرشان جواب نمی داد تا این جشن ها را دوباره ببینند به همین دلیل دیدن این جشن را به عنوان بزرگترین آرزو برای یکدیگر خواستار بودند هر کسی برای طرف مقابل آرزو می کرد تا آنقدر زنده باشی که این جشن باشکوه را ببینی و این به صورت یک تعارف و سنتی بی نهایت زیبا درآمد. که وقتی به هم می رسیدند بگویند 120 سال زنده باشی!

فراموش نکنید...

فراموش نکنید...

شکسپیر می گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن
مردی مقابل گل فروشی ایستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود .

وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می کنی ؟

دختر گفت : می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد لبخندی زد و گفت :با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی.

وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نیست!

***

مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد.
شکسپیر می گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن

عشق و دیوانگی

عشق و دیوانگی

زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود؛.
فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند.
آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند.
روزی همه فضابل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.
مثلا” قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا”
فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم….

و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول
کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به
شمردن ….یک…دو…سه…چهار…همه رفتند تا جایی پنهان شوند؛
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد؛
خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد؛
اصالت در میان ابرها مخفی گشت؛
هوس به مرکز زمین رفت؛
دروغ گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت؛
طمع داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد.
و دیوانگی مشغول شمردن بود. هفتاد و نه…هشتاد…هشتاد و یک…
همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست

تصمیم بگیرد. و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است.
در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید.
نود و ینج …نود و شش…نود و هفت… هنگامیکه دیوانگی به صد
رسید, عشق پرید و در بوته گل رز پنهان شد.
دیوانگی فریاد زد دارم میام دارم میام.
اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود؛ زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی
پنهان شود و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.
دروغ ته چاه؛ هوس در مرکز زمین؛ یکی یکی همه را پیدا کرد جز عشق.
او از یافتن عشق ناامید شده بود.
حسادت در گوشهایش زمزمه کرد؛ تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او
پشت بوته گل رز است.
دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد
ان را در بوته گل رز فرو کرد. و دوباره، تا با صدای ناله ای متوقف
شد . عشق از پشت بوته بیرون آمد با دستهایش صورت خود را پوشانده
بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد.
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند.
او کور شده بود.
دیوانگی گفت « من چه کردم؛ من چه کردم؛ چگونه می تواتم تو را درمانکنم.»
عشق یاسخ داد: تو نمی توانی مرا درمان کنی، اما اگر می خواهی کاری بکنی؛ راهنمای من شو.»
و اینگونه شد که از آن روز به بعد عشق کور است
و دیوانگی همواره در کنار اوست.

love


$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$$_____________________________$$
$$_____________________________$$
$$_________$$$$$$$$$$__________$$
$$___________$$$$$$____________$$
$$___________$$$$$$____________$$
$$___________$$$$$$____________$$
$$___________$$$$$$____________$$
$$___________$$$$$$____________$$
$$___________$$$$$$____________$$
$$___________$$$$$$____________$$
$$___________$$$$$$____________$$
$$___________$$$$$$____________$$
$$_________$$$$$$$$$$__________$$
$$_____________________________$$
$$_____________________________$$
$$______
$$$$$_______$$$$$______$$
$$____
$$$$$$$$$___$$$$$$$$$____$$
$$___
$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$$___$$
$$___
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$___$$
$$____
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$____$$
$$______
$$$$$$$$$$$$$$$$$______$$
$$________
$$$$$$$$$$$$$________$$
$$__________
$$$$$$$$$__________$$
$$___________
$$$$$$$___________$$
$$____________
$$$$$____________$$
$$_____________
$$$_____________$$
$$______________
$______________$$
$$_____________________________$$
$$_____________________________$$
$$___$$$$$$$$$_____$$$$$$$$$___$$
$$_____$$$$$_________$$$$$_____$$
$$_____$$$$$_________$$$$$_____$$
$$_____$$$$$_________$$$$$_____$$
$$_____$$$$$_________$$$$$_____$$
$$_____$$$$$_________$$$$$_____$$
$$_____$$$$$_________$$$$$_____$$
$$_____$$$$$_________$$$$$_____$$
$$_____$$$$$$_______$$$$$$_____$$
$$______$$$$$$_____$$$$$$______$$
$$________$$$$$$$$$$$$$________$$
$$__________$$$$$$$$$__________$$
$$_____________________________$$
$$_____________________________$$
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$


خیانت خنده دار

خیانت خنده دار


صدای زنگ تلفن – دخترک گوشی رو بر میداره


سلام . کیه؟


سلام دختر خوشگلم منم بابایی! مامانی خونه است؟ گوشی رو بده بهش!


نمیشه!


چرا؟


چون با عمو حسن رفتن تو اطاق خواب طبقه بالا در رو هم رو خودشون بستن!


سکوت


بابایی ما که عمو حسن نداریم!


چرا داریم. الآن پیش مامانه.


ببین عزیزم. اینکاری که میگم بکن. برو بزن به در و بگو بابا اومده خونه!


چشم بابا


چند دقیقه بعد


بابا جون گفتم.


خوب چی شد؟


هیچی. همینکه گفتم یهو صدای جیغ مامانم اومد بعد با عجله از اطاق اومد بیرون همینطور که از پله ها میدوید هول شد پاش سر خورد با کله اومد پایین. نمیدونم چرا تکون نمیخوره دیگه !!؟


خوب عمو حسن چی؟


عمو حسن از پنجره پرید توی استخر. ولی پریروز آب استخر رو خودت خالی کرده بودی یک صدای بامزه ای داد نگو! هنوز همونتو خوابیده!


استخر؟ کدوم استخر؟ ببینم مگه شماره 5589***0912 نیست؟


نه!


ببخشین مثل اینکه اشتباه گرفتم




لطفا نظر بدین

میخهایی بر روی دیوار

میخهایی بر روی دیوار


پسر بچه ای بود که اخلاق خوبی نداشت و همه اطرافیان از این رفتار او خسته شده بود ند روزی پدرش او را صدا کرد وگفت پسر دلم می خواهد کاری برای من انجام بدهی پسر گفت باشه

پدر اورا به اطاقی برد و جعبه میخی بدستش داد و گفت پسرم از تو می خواهم که هر بار که عصبانی شدی میخی بر روی این دیوار بکوبی
روز اول پسر بچه 37 میخ به دیوار کوبید . طی چند هفته بعد ؛ همان طور که یاد می گرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند تعداد میخهای کوبیده شده به دیوار کمتر میشد .
او فهمید که کنترل عصبانیتش آسانتر از کوبیدن میخها بر دیوار است

به پدرش گفت و پدر نیز پیشنهاد داد هر روز که می تواند عصبانیتش را کنترل کند ؛‌ یکی از میخها را از دیوار بیرون آورد.
روزها گذشت و پسر ک بلاخره توانست به پدرش بگوید که تمام میخها را از دیوار بیرون آورده است .
پدر دست پسرک را گرفت و به کنار دیوار برد وگفت : پسرم تو کار خوبی انجام دادی اما به سوراخهای دیوار نگاه کن دیوار هر گز مثل گذشته نمی شود وقتی تودر هنگام عصبانیت حرفی را میزنی ؛ آن حرف ها هم چنینی آثاری را در دل کسانی که دلشونو شکستیم به جای می گذارند که متاسفانه جای بعضی از اونها هرگز با عذر خواهی پر نمیشه .



ما چطور هیچ تا حالا فکر کردیم چقدر ازاین میخها در دیوار دل دیگران فرو کردیم



نظر بدید همین الان...زود...