داستانک.شعر.دانلود

تو نظرات یه یادگاری واسم بزار

داستانک.شعر.دانلود

تو نظرات یه یادگاری واسم بزار

خدا چرا عاشق شدم من


خدا چرا عاشق شدم من 



خدا چرا عاشق شدم من دیگه از دست این دل یه شب آروم ندارم

وای چرا تو این زمونه شدم قربونیه عشق اسیر روزگارم

او دو چشمای نازش می شین تو کتابم

شبا وقتی می خوابم می بینمش تو خوابم

براش نامه نوشتم , قشنگ و عاشقونه نوشتم با دو چشماش منو کرده دیوونه

خدا چرا عاشق شدم من دیگه از دست این دل یه شب آروم ندارم

وای چرا تو این زمونه شدم قربونیه عشق اسیر روزگارم






از تولد تا مرگ دختر ........عمر چه زود می گذرد !؟

از تولد تا مرگ دختر ........عمر چه زود می گذرد !؟



با دقت به تصویر زیر نگاه کنید

.
.
.
.
.
.
.
.
.

یاور همیشه مؤمن

یاور همیشه مؤمن

ای به داد من رسیده***تو روزای خود شکستن
ای چراغ مهربونی***تو شبای وحشت من

ای تبلور حقیقت***توی لحظه های تردید
تو منو از شب گرفتی***تو منو دادی به خورشید

اگه باشی یا نباشی***برای من تکیه گاهی
برای من که غریبم***تو رفیقی جون پناهی

ناجی عاطفه ی من***شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من***از تن تو خون گرفته

اگه مدیون تو باشم***اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره***که منو دادی نشونم

وقتی شب ، شب سفر بود***توی کوچه های وحشت
وقت هر سایه کسی بود***واسه بردنم به ظلمت

وقتی هر ثانیه ی شب***تپش هراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست***بهترین لباس من بود

تو با دست مهربونی***به تنم مرهم کشیدی
برام از روشنی گفتی***پرده ی شبو دریدی

یاور همیشه مؤمن***تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری***برای من شده عادت

ای طلوع اولین دوست***ای رفیق آخر من
به سلامت ، سفرت خوش***ای یگانه یاور من

مقصدت هر جا که باشه***هر جای دنیا که باشی
اونور مرز شقایق***پشت لحظه ها که باشی

خاطرت باشه که قلبت***سپر بلای من بود
تنها دست تو رفیق***دست بی ریای من بود

معین

دانلود آهنگ فوق العاده زیبای معین به نام خون سیاوش


دانلود آهنگ با کیفیت ۳۲۰ با لینک مستقیم





دانلود آهنگ با کیفیت ۱۲۸ با لینک مستقیم



عاشقانه

عاشقانه

دستان مهربانت را عاشقانه می بویم و می بوسم ، زیباترین گل های دنیا و خوش آهنگترین ترانه ها را تقدیمت می کنم و همیشه عاشقت می مانم...


دختر خوشتل

همون دختری هس که همه پسرها دوس دارن

لطفا تا برگشتن این خانوم منتظر بمانید …



داستان عجیب و غریب

داستان عجیب و غریب

اتوموبیل مردی که به تنهایی سفر میکرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت: ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟ رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را ترمیم کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل ازآن هرگز نشنیده بود. صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند ” ما نمی توانیم این را به بگوییم، چون تو یک راهب نیستی”
مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.
چند سال بعد ماشین همان مرد باز در مقابل همان صومعه خراب شد.
راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را ترمیم نمودند. آن شب بازهم آن صدای مبهوت کننده و عجیب را که چند سال قبل شنیده بود، شنید. صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بار گفتند ” ما نمی توانیم این را به تو بگوییم، چون تو یک راهب نیستی”
این بار مرد گفت ” بسیار خوب، بسیارخوب، من حاضرم حتی زنده گی م را برای دانستن آن فدا کنم. اگر تنها راهی که من میتوانم پاسخ این سوال را بدانم این است که راهب باشم، من حاضرم. بگویید چگونه می توانم راهب شوم؟”
راهبان پاسخ دادند:” تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنید و به ما بگویی که تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همین طور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین ار به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.”
مرد تصمیمش را گرفته بود. اورفت و 45 سال بعد برگشت و دروازه صومعه را زد.
مردگفت:” من به تمام نقاط کره زمین سفرکردم و عمر خودم را وقف کاری که از من خواسته بودید نمودم. تعداد برگ های گیاه دنیا 371 145 236 284 232 عدد است و 231 282 219 999 129 382 سنگ روی زمین وجود دارد.”
راهبان پاسخ دادند:” تبریک میگوییم، پاسخ تو کاملاً صحیح است. اکنون تو یک راهب هستی ما اکنون میتوانیم منبع آن صدا را به تونشان بدهیم.”
رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت:” صدا از پشت آن دروازه بود”
مرد دستگیره در را چرخاند و لی در قفل بود. مرد گفت: ” ممکن است کلید در سنگی را هم به او بدهند. راهب ها کلید را به اودادند و او در را باز کرد.
پشت در چوبی یک در سنگی بود. مرد درخواست کرد تا کلید درسنگی را هم به او بدهند.
راهب ها کلید را به او دادند و در سنگی را هم باز کرد. پشت در سنگی هم در از یاقوت سرخ قرار داشت. او بازهم درخواست کلید کرد. پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت.
و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز، نقره، یاقوت زرد ولعل نفش قرار داشت. در نهایت رئیس راهب ها گفت:” این کلید آخرین در است” . مرد که از در های بی پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز کرد. وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدای چه بوده است متحیرشد. چیزی که او دید واقعاً شگفت انگیز و باور نکردنی بود.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اما من نمی توانم بگویم او چه چیزی پشت در دید، چون شما راهب نیستید!
.
.
.
.
.
.
.
.
لطفاً به من فحش ندهید! خودمم دارم دنبال اون احمقی که اینرو برای من فرستاده میگردم تا حق اش رو کف دستش بزارم

میخوام زودتر بمیرم


...میخوام زودتر بمیرم...



از کنار نیمکت خاطره ها میگذرم
سکوت می نوازد
و درخت شاهد باران عشقم
با ترانه باد می خواند
دستم گم کرده راهش را
بی جهت در جیبم می خزد

پاهایم سنگین اند
بار غمی به دوش دارم
با هر گامم
زیر پاهایم صدای خش خش رنج پاییز را میشنوم
و اشک هایم را پشت سر می گذارم

در بدنم جریان دارد حضورش
اما با چشمم چیزی جز فاصله نیست
با خودم می گویم
به کجا می روم
آن چه اینجا می جویم چیست؟
در فکر هستم
من و او اینجا و ناگهان
با هق هقم دیگر نواختنی نیست

هوا سرد است تنها میگریم
به یاد شبی که با او خندیدم
آه من در کنار او و حضورش
عاشقانه زیر باران رقصیدم
و عطر نابش را بوییدم
خندیدم...
از غم چشمهایش رنجیدم...
همه را پوستم گواه می دهد...

عاشقانه،بی ترس،بی لرز
زیر بوسه های آسمان
دست هایم را گرفت
محو گرمای وجودش بودم که
در دلم عشقی جاویدان را نوشت

جلوی این نیمکت
به درخت شاهد چشم می دوزم
تنهایم اما امروز...
تکرار میکنم بودنش را
و از نبودنش این جا تنها می سوزم

باد سردی می وزد
دست هایم گم می شوند در جیبم
تنها به تنهایش و تنهاییم می اندیشم
چشم های خیسم را می بندم