داستانک.شعر.دانلود

تو نظرات یه یادگاری واسم بزار

داستانک.شعر.دانلود

تو نظرات یه یادگاری واسم بزار

باران عشق

باران عشق

ببارباران، تنم ازتب داره می سوزه

ببار شاید تبم کم شه ، تنم سرد شـه

ببار باران ،هوا اینجا، پست و رزله

ببارشایدهوا کمی صاف و تمیزشه

ببارباران ،دلِ تنگم ، طاقت نداره

ببارشاید بغضم باز بشه گریم بگیره

ببارشاید دلم بازشه کمی آروم بگیرم

ببارشاید اشکام میون بارش تو پنهوشه

ببارشاید آه سردم تو هوای تو بخار شه

ببارشاید هجوم این همه درد،فراموشم بشه

ببارشاید حالم مثل باریدنت، شاد وسرخوش شه

ببارشاید این دل کویریم بوستانی از گل شه


قصه عشق را اینجا می نویسم

قصه عشق را اینجا می نویسم




قصه عشق را اینجا می نویسم .... ارام ارام.....


واهسته اشک هایم را پاک می کنم که چشم هایم انها را نبینند

در لحظه ای که آهسته وبی صدا بر گونه های زردم فرو میریزد

امروز دلم زیاد بهانه گیر شده....

دلم هوای باران دارد

می خواهم با نم نم باران شعله های اندوه و اتش قلب خود را فرو نشانم....

باران ببار وشعله های اتش رافرو نشان آرام آرام

این روزها چه پر بهانه شده ام

بهانه میگیرم برا عشقت اما باور کن بهانه هایم بی علت نیست

چقدر دلم میخواست عشقت پاک عشقت ناب وعشقت صادقانه بود

چقدر زیبا بود صداقت را راحت در نگاهت مثل اینه می دیدم

چقدر خوب بود همیشه دلواپس روز سرد بی تو بودن نبودم

کاش راحتر میشد باورت نمود................و کاش کوهی از ابهام جلوی رویم نبود

کاش دیوارهای نامیدی میان منو تو بلند نبود

کاش جای مهره های عشق عوض نمی شد

کاش در قصه عشق هر روز جای بازیگرها عوض نمی شد

چه چیز است که هنوز تو را برایم خواستی می کند

در حالی که همه پل های امید را برایم خراب نمودی

اما امروز میپندارمدیگر ............... سنگ صبورت نیستم

روزگاری سخت بودم واستوار . محکم بودم وامروز از شیشه شکننده ترم

این روزها پنجره اتاقمان به روی هم بسته شده

ودیگر منتظر طلوع ماه نمی مانیم

من امروز دنبال واژه ای برای عشق سردمانم...

............وتو به دنبال تازه تر کردن لحظه هایت جابه جایی ......!!!

چه چیز است که هنوز تو را برایم خواستنی کرده

وقتی همه پل ها را خراب نمودی

کاش عاشقانه ترین بودیم

کاش رمز دلدادگیمان تغییر ناپذیر بود

واینک نامی تازه می خواهم برای عشقمان

تو چه پیشنهاد می کنی

عشق پنهانی...... یعشق خیالی .....................و یا حتی عشق پوشالی


عاشق

گریه

گریه

دوستت دارم به اندازه ی گریه گنجشک...درسته کمه...ولی گنجشکا وقتی گریه می کنن میمیرن

بـــــه گوشــت میرســــــه روزی ....که بــعــد از تــــو چــــی شد حالــم.......

چـــه جـــوری گـــریـــه میـــکـــردم...کـــه از تو دســـت ور دارم....

نــشـــد گـــریــه کنـــم پــیــشــت....نخـــواســـتم بـــد شــه رفــتارم...

نــمی خواســـتم بفــهمی تـــو.....که مـــن طاقـــت نمـــیارم.....

دلــم واســه خــودم میــسـوخت...بــرای قـــلـــب درگـــیرم.....

یـــه روز تــو خــنده هات گفتی ..تو مــی مونی و مــن مــــیرم......

سرم رو گرم میکردم....که از یادم بـــره ایــن غـــم......

ولــی بازم شــبا تا صبح...تورو تو خـــواب میدیدم....

نمیدونســتی اینارو......چرا بایـــد میــفهمیدی...

من و دیدی ولی یکبار ازم چیزی نپرســیـــدی..........

نشستم در فراقت گریه کردم

نشستم در فراقت گریه کردم




نشستم در فراقت گریه کردم .. تمام شب به یادت گریه کردم

میان کوچه های سرد و خلوت .. به یادت تا بی نهایت گریه کردم

تمام روز در فکر تو بودم .. چو دیدم رد پایت گریه کردم

در آن خاموشی سرد و مه آلود .. به آهنگ صدایت گریه کردم

تو ای ابر بهاری شاهدی که .. چگونه به پایت گریه کردم

 مبار ای آسمان امروز دیگر .. که من دیشب به جایت گریه کردم



خانه خراب تو شدم،به سوی من روانه شو

خانه خراب تو شدم،به سوی من روانه شو



خانه خراب تو شدم، به سوی من روانه شو
سجده به عشقت میزنم، منجی جاودانه شو
ای کوه پر غرور من، سنگ صبور تو منم
ای لحظه ساز عاشقی، عاشق با تو بودنم
روشن ترین ستاره ام، میخواهمت میخواهمت
تو ماندگاری در دلم، میدانمت میدانمت

ای همه وجود من، نبود تو نبود من
ای همه وجود من، نبود تو نبود من
----
ای همه وجود من، نبود تو نبود من
ای همه وجود من، نبود تو نبود من
نبود تو نبود من...

خانه خراب تو شدم، به سوی من روانه شو
سجده به عشقت میزنم، منجی جاودانه شو
ای کوه پر غرور من، سنگ صبور تو منم
ای لحظه ساز عاشقی، عاشق با تو بودنم
روشن ترین ستاره ام، میخواهمت میخواهمت
تو ماندگاری در دلم، میدانمت میدانمت

ای همه وجود من، نبود تو نبود من
ای همه وجود من، نبود تو نبود من
----
ای همه وجود من، نبود تو نبود من
ای همه وجود من، نبود تو نبود من
نبود تو نبود من...

آرزوهای عجیب یک مرد (طنز)

آرزوهای عجیب یک مرد (طنز)

یک بنده خدایی، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب، دعایی را هم زمزمه میکرد. نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردین و ساحل طلایى انداخت و گفت :
- خدایا ! میشود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى ؟
ناگاه، ابرى سیاه، آسمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هیاهوى رعد و برق، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید که میگفت :
- چه آرزویى دارى اى بنده ى محبوب من ؟
مرد، سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت :
- اى خداى کریم ! از تو مى خواهم جاده اى بین کالیفرنیا و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى کنم !
از جانب خداى متعال ندا آمد که :
- اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسیار دوست میدارم و ...

مى توانم خواهش ترا بر آورده کنم، اما، هیچ میدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است ؟ هیچ میدانى که باید فرمان دهم تا فرشتگانم ته ى اقیانوس آرام را آسفالت کنند ؟ هیچ میدانى چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود ؟ من همه ى اینها را مى توانم انجام بدهم، اما، آیا نمى توانى آرزوى دیگرى بکنى ؟
مرد، مدتى به فکر فرو رفت، آنگاه گفت :
- اى خداى من! من از کار زنان سر در نمى آورم ! میشود بمن بفهمانى که زنان چرا می گریند؟ میشود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست ؟ اصلا میشود به من یاد بدهى که چگونه مى توان زنان را خوشحال کرد؟
صدایی از جانب باریتعالى آمد که : اى بنده من ! آن جاده اى را که خواسته اى، دو باندى باشد یا چهار باندى؟

شوق و امید

شوق و امید


روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم .
شغلم را........دوستانم را.........زندگی ام را !
به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم .
به خدا گفتم : آیا می توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری ؟
و جواب او مرا شگفت زده کرد.
او گفت : آیا درخت سرخس و بامبو را می بینی؟
پاسخ دادم : بلی .

فرمود :

هنگامی که درخت بامبو و سرخس راآفریدم، به خوبی ازآنها مراقبت نمودم .
به آنها نور و غذای کافی دادم . دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و
تمام زمین را فرا گرفت اما از بامبو خبری نبود .
من از او قطع امید نکردم .
در دومین سال سرخسها بیشتر رشد کردند و زیبایی خیره کننده ای به زمین بخشیدند
اما همچنان از بامبوها خبری نبود .من بامبوها را رها نکردم.
در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند .
اما من باز از آنها قطع امید نکردم.
در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد.
در مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت رسید.
5 سال طول کشیده بود تا ریشه های بامبو به اندازه کافی قوی شوند.
ریشه هایی که بامبو را قوی می ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می کرد.

خداوند در ادامه فرمود : آیا می دانی در تمامی این سالها که تو درگیر مبارزه با سختیها و

مشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ساختی .
من در تمامی این مدت تو را رها نکردم همانگونه که بامبو ها را رها نکردم .
هرگز خودت را با دیگران مقایسه نکن و بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند
اما هر دو به زیبایی جنگل کمک می کنند.
زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می کنی و قد می کشی !

از او پرسیدم : من چقدر قد می کشم .
در پاسخ از من پرسید : بامبو چقدر رشد می کند؟
جواب دادم : هر چقدر که بتواند .
گفت : تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی ، هر اندازه که بتوانی

کودک ...

کودک ...


کشاورزی تعدادی توله سگ ازنژادی خوب رو گذاشته بود واسه ی فروش. پســــــــر بچه ای رفت سراغش و گفــــــت: می خواهم یکی از اونا رو بخــــرم.کشاورز جواب داد که:اونا نژاد خوبی دارن و کمی گرون هســـــــتند. پســــر کوچولو پولهایی رو که
توی مشتش نگــــه داشته بود شمرد و گفت:من فقط 29سنت دارم.کشاورز سری تکون داد و گفت: متاســـــــفم پسرم اونا خیلی گرون تر از این حرفا هستند.پسرک خواهش کرد : پـس فقط اجازه بدید نگاهی بهشــون بندازم.و بعد از قبـــــــول کردن
کشاورز رفـــــــــــت سراغ توله ها و چهارتا سگ کوچولوی پشمالو رو دید که با هم بازی می کردن و...

بالا و پایین می پریدن .یهـو یه صدای خـــش خــــش که از لونه ی سگ ها میومد توجه اونو جلب کرد و رفت به سمتش.اونجا یه توله سگ لاغـــر رو دید که جثه اش از بقیه کوچیک تر بود و به دلیل این که یکی از پاهاش معیوب بود لنگ لنگان راه می رفت.یه دفعه چشم های پســـــــــرک برقی زد و دوان دوان رفت سراغ کشـــــاورز و گفــــــت: آقا ممکنه اونو به من بفروشین .کشــــــــاورز با تعجب
پاسخ داد که: پســـــــرم اون لنــــــگه و لاغــــــر.... به سختی هم راه می ره پس نمی تونی باهاش بازی کنی.پسر کوچولو که هنوز چشم هایش می درخشــــید پاچه ی شلوارش را بالا زد و پای مصنوعیش را به کشـــــــــاورز نشون داد و گفت اون توله سگ به کسی نیاز داره که درکش کنه و اشک تموم صورتش رو پوشوند