قصه عشق را اینجا می نویسم
قصه عشق را اینجا می نویسم .... ارام ارام.....
واهسته اشک هایم را پاک می کنم که چشم هایم انها را نبینند
در لحظه ای که آهسته وبی صدا بر گونه های زردم فرو میریزد
امروز دلم زیاد بهانه گیر شده....
دلم هوای باران دارد
می خواهم با نم نم باران شعله های اندوه و اتش قلب خود را فرو نشانم....
باران ببار وشعله های اتش رافرو نشان آرام آرام
این روزها چه پر بهانه شده ام
بهانه میگیرم برا عشقت اما باور کن بهانه هایم بی علت نیست
چقدر دلم میخواست عشقت پاک عشقت ناب وعشقت صادقانه بود
چقدر زیبا بود صداقت را راحت در نگاهت مثل اینه می دیدم
چقدر خوب بود همیشه دلواپس روز سرد بی تو بودن نبودم
کاش راحتر میشد باورت نمود................و کاش کوهی از ابهام جلوی رویم نبود
کاش دیوارهای نامیدی میان منو تو بلند نبود
کاش جای مهره های عشق عوض نمی شد
کاش در قصه عشق هر روز جای بازیگرها عوض نمی شد
چه چیز است که هنوز تو را برایم خواستی می کند
در حالی که همه پل های امید را برایم خراب نمودی
اما امروز میپندارمدیگر ............... سنگ صبورت نیستم
روزگاری سخت بودم واستوار . محکم بودم وامروز از شیشه شکننده ترم
این روزها پنجره اتاقمان به روی هم بسته شده
ودیگر منتظر طلوع ماه نمی مانیم
من امروز دنبال واژه ای برای عشق سردمانم...
............وتو به دنبال تازه تر کردن لحظه هایت جابه جایی ......!!!
چه چیز است که هنوز تو را برایم خواستنی کرده
وقتی همه پل ها را خراب نمودی
کاش عاشقانه ترین بودیم
کاش رمز دلدادگیمان تغییر ناپذیر بود
واینک نامی تازه می خواهم برای عشقمان
تو چه پیشنهاد می کنی
عشق پنهانی...... یعشق خیالی .....................و یا حتی عشق پوشالی
نشستم در فراقت گریه کردم
نشستم در فراقت گریه کردم .. تمام شب به یادت گریه کردم
میان کوچه های سرد و خلوت .. به یادت تا بی نهایت گریه کردم
تمام روز در فکر تو بودم .. چو دیدم رد پایت گریه کردم
در آن خاموشی سرد و مه آلود .. به آهنگ صدایت گریه کردم
تو ای ابر بهاری شاهدی که .. چگونه به پایت گریه کردم
مبار ای آسمان امروز دیگر .. که من دیشب به جایت گریه کردم
خانه خراب تو شدم،به سوی من روانه شو
خانه خراب تو شدم، به سوی من روانه شو
سجده به عشقت میزنم، منجی جاودانه شو
ای کوه پر غرور من، سنگ صبور تو منم
ای لحظه ساز عاشقی، عاشق با تو بودنم
روشن ترین ستاره ام، میخواهمت میخواهمت
تو ماندگاری در دلم، میدانمت میدانمت
ای همه وجود من، نبود تو نبود من
ای همه وجود من، نبود تو نبود من
----
ای همه وجود من، نبود تو نبود من
ای همه وجود من، نبود تو نبود من
نبود تو نبود من...
خانه خراب تو شدم، به سوی من روانه شو
سجده به عشقت میزنم، منجی جاودانه شو
ای کوه پر غرور من، سنگ صبور تو منم
ای لحظه ساز عاشقی، عاشق با تو بودنم
روشن ترین ستاره ام، میخواهمت میخواهمت
تو ماندگاری در دلم، میدانمت میدانمت
ای همه وجود من، نبود تو نبود من
ای همه وجود من، نبود تو نبود من
----
ای همه وجود من، نبود تو نبود من
ای همه وجود من، نبود تو نبود من
نبود تو نبود من...
کودک ...
کشاورزی تعدادی توله سگ ازنژادی خوب رو گذاشته بود واسه ی فروش. پســــــــر بچه ای رفت سراغش و گفــــــت: می خواهم یکی از اونا رو بخــــرم.کشاورز جواب داد که:اونا نژاد خوبی دارن و کمی گرون هســـــــتند. پســــر کوچولو پولهایی رو که
توی مشتش نگــــه داشته بود شمرد و گفت:من فقط 29سنت دارم.کشاورز سری تکون داد و گفت: متاســـــــفم پسرم اونا خیلی گرون تر از این حرفا هستند.پسرک خواهش کرد : پـس فقط اجازه بدید نگاهی بهشــون بندازم.و بعد از قبـــــــول کردن
کشاورز رفـــــــــــت سراغ توله ها و چهارتا سگ کوچولوی پشمالو رو دید که با هم بازی می کردن و...
بالا و پایین می پریدن .یهـو یه صدای خـــش خــــش که از لونه ی سگ ها میومد توجه اونو جلب کرد و رفت به سمتش.اونجا یه توله سگ لاغـــر رو دید که جثه اش از بقیه کوچیک تر بود و به دلیل این که یکی از پاهاش معیوب بود لنگ لنگان راه می رفت.یه دفعه چشم های پســـــــــرک برقی زد و دوان دوان رفت سراغ کشـــــاورز و گفــــــت: آقا ممکنه اونو به من بفروشین .کشــــــــاورز با تعجب
پاسخ داد که: پســـــــرم اون لنــــــگه و لاغــــــر.... به سختی هم راه می ره پس نمی تونی باهاش بازی کنی.پسر کوچولو که هنوز چشم هایش می درخشــــید پاچه ی شلوارش را بالا زد و پای مصنوعیش را به کشـــــــــاورز نشون داد و گفت اون توله سگ به کسی نیاز داره که درکش کنه و اشک تموم صورتش رو پوشوند