...میخوام زودتر بمیرم...
از کنار نیمکت خاطره ها میگذرم
سکوت می نوازد
و درخت شاهد باران عشقم
با ترانه باد می خواند
دستم گم کرده راهش را
بی جهت در جیبم می خزد
پاهایم سنگین اند
بار غمی به دوش دارم
با هر گامم
زیر پاهایم صدای خش خش رنج پاییز را میشنوم
و اشک هایم را پشت سر می گذارم
در بدنم جریان دارد حضورش
اما با چشمم چیزی جز فاصله نیست
با خودم می گویم
به کجا می روم
آن چه اینجا می جویم چیست؟
در فکر هستم
من و او اینجا و ناگهان
با هق هقم دیگر نواختنی نیست
هوا سرد است تنها میگریم
به یاد شبی که با او خندیدم
آه من در کنار او و حضورش
عاشقانه زیر باران رقصیدم
و عطر نابش را بوییدم
خندیدم...
از غم چشمهایش رنجیدم...
همه را پوستم گواه می دهد...
عاشقانه،بی ترس،بی لرز
زیر بوسه های آسمان
دست هایم را گرفت
محو گرمای وجودش بودم که
در دلم عشقی جاویدان را نوشت
جلوی این نیمکت
به درخت شاهد چشم می دوزم
تنهایم اما امروز...
تکرار میکنم بودنش را
و از نبودنش این جا تنها می سوزم
باد سردی می وزد
دست هایم گم می شوند در جیبم
تنها به تنهایش و تنهاییم می اندیشم
چشم های خیسم را می بندم
خواهم ماند
با تـــو خواهــم مانــد در ایـــن هیاهوی بی کســـی
حتــا اگر تمـــام آدمــیان چوبـــــ لای چـــرخ روزگارمـــان بگـــذارند
بـــا تو خواهم مــاند در ایـــن بغض زنــــدگی
در ایــــن تنـــهایی شب زده
کــه تنهـــا کــور سوی شب تابی در آن پیــداست
بـــا تـــو خـــواهـــم مـــانـــد...
...:::... شاید زندگی دلتنگیهای گاه و بیگاه ِ من برای تو باشد .
..::.. برای تویی که شاید بیایی بخونی و شاید هم نه...
نظر بده دیگه