-
امید
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 20:28
امید تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا میکرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم میدوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمیآمد. سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد .... تا از خود و وسایل...
-
باغ انار
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 20:27
باغ انار زمانی که بچه بودیم، باغ انار بزرگی داشتیم که ما بچه ها خیلی دوست داشتیم، تابستونا که گرمای شهر طاقت فرسا میشد، برای چند هفته ای کوچ میکردیم به این باغ خوش آب و هوا که حدوداً ۳۰ کیلومتری با شهر فاصله داشت، اکثراً فامیل های نزدیک هم برای چند روزی میومدن و با بچه هاشون، در این باغ مهمون ما بودن، روزهای بسیار...
-
راز خوشبختی
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 20:25
راز خوشبختی روزگاری مردی فاضل زندگی میکرد. او هشتسال تمام مشتاق بود راه خداوند را بیابد؛ او هر روز از دیگران جدا میشد و دعا میکرد تا روزی با یکی از اولیای خدا و یا مرشدی آشنا شود. یک روز همچنان که دعا میکرد، ندایی به او گفت بهجایی برود. در آن جا مردی را خواهد دید که راه حقیقت و خداوند را نشانش خواهد داد. مرد...
-
من بی حیا نیستم
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 20:24
من بی حیا نیستم روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند... و او را بدینگونه سیر نمایند. بعد از 70 سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید...
-
دو گدا
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 20:23
دو گدا دو گدا تو یه خیابون شهر رم کنار هم نشسته بودن. یکیشون یه صلیب گذاشته بود جلوش، اون یکی یه ستاره داوود.. مردم زیادی که از اونجا رد میشدن به هر دو نگاه میکردن ولی فقط تو کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول مینداختن. یه کشیش که از اونجا رد میشد مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که پشت صلیبه پول میدن و هیچ کس...
-
خراش عشق مادر
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 20:22
خراش عشق مادر یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد. مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد . پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود....
-
نهمین در بهشت
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 20:22
نهمین در بهشت شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند ، فرشته پری به شاعر داد و شاعـر شعری بـه فرشته . شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت. و فرشته شعـر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت خدا گفت: دیگر تمام شد.دیگرزندگی برای هر دوتان دشـوار می شود. زیرا شاعری که بـوی آسمـان را بشنود ، زمیـن برایش...
-
دوستت دارم
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 19:27
دوستت دارم ۱۰۰۰ بار ۹۰۰ کلمه عاشقانه رادر ۸۰۰ جای مختلف به ۷۰۰ زبان پیش ۶۰۰ نفر مطرح کردم ۵۰۰ نفر انها ۴۰۰ کلمه را به ۳۰۰ زبان در ۲۰۰ برگ ترجمه کردند ۱۰۰ برای تو حد ۹۰ روز روزی ۸۰ دقیقه برایت خواندم ۷۰ کلمه را ۶۰ بار ۵۰ روز روزی ۴۰ مرتبه برای تو تکرار کردم . ۳۰ تای انها را اموختی .پس از ۲۰ روز ۱۰ سوال کردم ۹ الی ۸...
-
غریبه آشنا
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 19:17
غریبه آشنا امشب تو را حس می کنم در سرزمین باد ها محو نگاهت می شوم تو کیستی ای آشنا ای آشنا امشب چرا شعرم غریبی می کند با هر که غیر از یاد تو نا آشنائی می کند در عصر بی اصل و نصب،مبهوت افکار توام باور کن ای آبی ترین بهر تو من جان میدهم تو در نگاه تلخ من نقش خدا را داشتی گلهای زیبا را تو در گلدان فکرم کاشتی در خلوت زردم...
-
تکست شعر هامون
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 12:56
هامون نه اشتباه نکن این یه شعر عاشقونه نیس تصور کن یه مرد و با چشمای خیس نمیخوام نباید تو شعرم به تو جسارت کنم نباید حس عشقو تعبیر به اسارت کنم شکسته میرم امشب بانو خدانگه دارت اگر چه میشکنه اون دل سبز و سپیدارت واسه من که پنجره یه آرزوی مبهم بود ولی تو پنجره باشه تموم دیوارت ببخش منو اگه بوی زخم چرکینمو زجه های کبودم...
-
بی خیال حرفایی که تو دلم جا مونده
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1390 00:06
بی خیال حرفایی که تو دلم جا مونده اشکایی که بی هوا رو گونه هام میریزه ابری که از همه خاطره هات لبریزه دلی که میخواد بمونه تنی که باید بره حرفی که تو دلمه اما ندونی بهتره بی خیال حرفایی که تو دلم جا مونده بی خیال قلبی که این همه تنها مونده آخه دنیای تو دنیای دلای سنگیه واسه توفرقی نداره دل من چه رنگیه مثل تنهایی میمونه...
-
امروز ظهر شیطان را دیدم !
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 22:20
امروز ظهر شیطان را دیدم ! نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت... گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند... شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد! گفتم:... به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟ گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق...
-
آزمون دامادها
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 21:28
آزمون دامادها زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند. یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم میزدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت. دامادش فوراً... شیرجه رفت توی آب و او را نجات...
-
نشانه های زن و شوهر!
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 21:27
نشانه های زن و شوهر! زن و مرد از راهی می رفتند، ماموران آنها را دیدند وآنها را خواستند! پرسیدند شما چه نسبتی با هم دارید؟ زن و مرد جواب دادند زن و شوهریم ماموران مدرک خواستند، زن و مرد گفتند نداریم ! ماموران گفتند چگونه باور کنیم که شما زن و شوهرید ؟! زن و مرد گفتند ... برای ثابت کردن این امرنشانه های فراوانی داریم...
-
هم راز هم باشیم!
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 21:26
هم راز هم باشیم! در یک دهکده ای دور افتاده دو تا دوست زندگی می کردند. یکی از اونها جانسون و دیگری پیتر بود. این دو تا از کودکی با هم بزرگ شده بودند. آنقدر این دو دوست رابطه خوبی با هم داشتند که نصف اهالی دهکده فکر میکردند که ِاین دو نفر با هم برادرند. با این حال که هیچ شباهتی به هم نداشتند. اما این حرف اهالی نشان از...
-
چه کسی موثرتر هست، زن یا مرد؟
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 21:24
چه کسی موثرتر هست، زن یا مرد؟ توماس هیلر ، مدیر اجرایی شرکت بیمه عمر ماساچوست ، میو چوال و همسرش در بزرگراهی بین ایالتی در حال رانندگی بودند که او متوجه شد بنزین اتومبیلش کم است. هیلر به خروجی بعدی پیچید و از بزرگراه خارج شد و خیلی زود یک پمپ بنزین مخروبه که فقط یک پمپ داشت پیدا کرد.او از تنها مسئول آن خواست باک بنزین...
-
20 عامل عقب ماندگی ایرانیان
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 21:24
20 عامل عقب ماندگی ایرانیان 1-پیشداوری اولین خصوصیتی که در ما وجود دارد، پیشداوریهای فراوان نسبت به بسیاری از امور است. اگر هر کدام از ما به درون خودمان رجوع کنیم پیشداوریهای فراوان میبینیم. این پیشداوریها در کنش و واکنشهای اجتماعی ما تاؤیرات منفی زیادی دارد. معمولا وقتی گفته میشود...
-
شوهر
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 21:23
شوهر شیوانا جعبهاى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد. زن خانه وقتى بستههاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت: «اى کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردى بودند. شوهر من آهنگرى بود که از روى بىعقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست...
-
راز یک جعبه کفش
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 21:20
راز یک جعبه کفش زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طورمساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند وهیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز: یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند ودر مورد آن هم چیزی نپرسد. در همه...
-
انتخاب همسر
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 21:19
انتخاب همسر جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد. جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است! پیرزن گفت:اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می...
-
بی وفا
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 21:18
بی وفا داریه و تنبک می زد و با صدای بلند آواز می خواند، رهگذری نیم نگاهی به او انداخت و در دل هورا کشان گفت، آی مرد کاش من نیز جای تو بودم اینچنین شاد و بی غم ... مرد گفت: آواز دهل از دور شنیدن خوش است، اینچنین که تو فکر می کنی دل ما خوش و بی غم نیست. از او اصرار و از مرد انکار... آخر سر مرد گفت بیا تا شرح داستان این...
-
سرخ پوست ها و رئیس جدید
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 21:17
سرخ پوست ها و رئیس جدید اعضای قبیله سرخ پوست از رییس جدید می پرسن: «آیا زمستان سختی در پیش است؟» رییس جوان قبیله که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشت، جواب میده «برای احتیاط برید هیزم تهیه کنید» بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه: «آقا امسال زمستون سردی در پیشه؟» پاسخ: «اینطور به نظر میاد»، پس رییس به مردان...
-
روش شناخت شیطان!
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 21:15
روش شناخت شیطان! روزی روزگاری شیطان به فکر سفر افتاد. با خود عهد کرد تازمانی که انسانی نیابد که بتواند او را به حیرت وا دارد، از این سفر بر نگردد. نیم دو جین روح را در خورجین ریخت. نان جویی بر داشت و به راه افتاد. رفت و رفت و رفت. هزاران فرسنگ راه رفت تا اینکه تردید در دلش جوانه بست که شاید تصمیم غلطی گرفته باشد. در...
-
پاره آجر
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 21:13
پاره آجر روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت . ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان ، یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد . پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد . مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است...
-
دو روز مانده به پایان جهان
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 21:12
دو روز مانده به پایان جهان دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمیده که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود، پریشان شد. آشفته و عصبانی نزد فرشته مرگ رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت!(فرشته سکوت کرد) آسمان و زمین را به هم ریخت!(فرشته سکوت کرد) جیغ زد و...
-
افسانه ای از فداکاری زنان ...
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 21:11
افسانه ای از فداکاری زنان ... بر بالای تپهای در شهر وینسبرگ آلمان، قلعه ای قدیمیو بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است. اهالی وینسبرگ افسانه ای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایه مباهات و افتخارشان است افسانه حاکی از آن است که در قرن 15، لشکر دشمن این شهر را تصرف و قلعه را محاصره میکند. اهالی شهر از زن و...
-
زن زیبا
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 21:09
زن زیبا یکی از دوستانم با یک زن بازیگر معروف که فوقالعاده زیبا است ازدواج کرد. اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه میخوردند، آنها از هم جدا شدند. طولی نکشید که دوستم دوباره ازدواج کرد. همسر دومش یک دختر عادی با چهرهای بسیار معمولی است. اما به نظر میرسد که دوستم بیشتر و عمیقتر از گذشته عاشق همسرش...
-
این است مردانگی...
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 21:08
این است مردانگی... او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند. روزى با هم نشسته بودند و گپ مى زدند. در حین صحبتهاشان گفتند: چرا ما همیشه با فقرا و آدمهایى معمولى سر و کار داریم و قوت لایموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم؟! بیائید این بار خود را به خزانه سلطان بزنیم که تا آخر عمر برایمان بس...
-
ردپا
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 21:07
ردپا یک شب مردی خواب عجیبی دید.او خواب دید دارد در کنار ساحل همراه با خدا قدم میزند. روی اسمان صحنه هایی از زندگی او صف کشیده بودند. در همه ان صحنه ها دو ردیف رد پا روی شن ها دیده می شد که یکی از انها به او تعلق داشت و دیگری متعلق به خدا بود. هنگامی که اخرین صحنه جلوی چشمانش امد،دید که ... بیشتر از یک جفت رد پا دیده...
-
یک کلام و تمام
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 21:05
یک کلام و تمام ابو سعیدابولخیر در مسجدی سخنرانی داشت مردم از تمام اطراف روستا ها و شهرها امده بودند جای نشستن نبود و بعضی ها در بیرون نشسته بودند. سپس شاگرد ابو سعید گفت تو رو به خدا از انجا که هستید یک قدم پیش بگزارید همه یک قدم پیش گزاشتند سپس... نوبت به سخنرانی ابو سعید رسید او از سخنرانی خود داری کرد مردم که به...