داستانک.شعر.دانلود

تو نظرات یه یادگاری واسم بزار

داستانک.شعر.دانلود

تو نظرات یه یادگاری واسم بزار

دزد بدشانس

دزد بدشانس


دزدی نیمه شب به خانه ای رفت.صاحب خانه در گوشه ی اتاق خوابیده بود.

دزدخورجینی راکه با خود داشت روی زمین انداخت تااثاثیه ی خانه را در آن بگذارد و ببرد.

اما هر چه در اتاق گشت چیزی نیافت.دیگر نا امید شد و به سوی خورجین برگشت تا آن را بردارد و برود

در همین موقع صاحب خانه غلتی زد و روی خورجین او خوابید.

دزد خیلی ناراحت شد و با صدای بلند گفت:عجب بخت و اقبالی دارم من ، چیزیبدست نیاوردم و خورجینم هم از دست دادم ! سپس به راه افتاد تا برود.

صاحب خانه با صدای بلند گفت: آهای دزد! وقتی از خانه بیرون رفتی در را ببند تا دزد دیگری به خانه نیاید.

دزد ایستاد و بهصاحب خانه گفت:من زیر انداز برای تو آوردم و حالا در را باز می گذارم شاید دیگری رو انداز برایت بیاورد! تو از باز بودن در ضرر نکردی و نخواهی کرد.!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد