لحظه وداع
لحظه ی وداعمون اون روز تماشایی بود
تو سکوت هر دومون فریاد بی فردایی بود
آه سینه سوز من هق هق گریه های تو
لحظه ی سرودن سرود تنهایی بود
بغض راه نفسم رو بسته بود
بین ما پرده ی اشک نشسته بود
جمله ی هرگز فراموشم نکن تو گلوم نشسته بود
هنوزم تو با منی و من باهاتم
توی جنگل- لب دریا دنبال جای پاتم
توی این همه هیاهو- دنبال زنگ صداتم
هنوزم که هنوز عاشق خاطره هاتم
یادم خوب یادم واسه ی آخرین نگاه واسه آخرین کلام
گریه فرصت نمی داد
واسه گفتن خداحافظ تو اشک می ریخت و مهلت نمی داد
شاید نشود به گذشته بازگشت و یه آغاز زیبا ساخت ولی میشود هم اکنون آغاز کرد و یک پایان زیبا ساخت
وبلاگ زیبایی داری خوشحال میشم یه سری به ما بزنی